کتاب «ساختار انقلاب‌های علمی»

1402-05-14

کتاب  «ساختار انقلاب‌های علمی» که توسط تامس کوهن نگاشته شده به کوشش دکتر سعید زیباکلام ترجمه شده‌است. اين کتاب به رغم شگفتي نويسنده‌‌‌ و ديگران،  پرنفوذترين کتاب فلسفه انگليسي زبان در نيمه دوم قرن بيستم از آب درآمد. کتاب کوهن آغاز پايان تجربه‌گرايي منطقي را رقم زد.

کتاب  «ساختار انقلاب‌های علمی»  نوشته تامس کوهن  توسط سعید زیباکلام ترجمه شده و  به همت سازمان مطالعه و تدوین کتب علوم انسانی دانشگاه‌ها به چاپ رسیده است.
به رغم شگفتي نويسنده‌ی کتاب و ديگران، اين کتاب پرنفوذترين کتاب فلسفه انگليسي زبان در نيمه دوم قرن بيستم از آب درآمد. کتاب کوهن آغاز پايان تجربه‌گرايي منطقي را رقم زد. ريچارد رورتي ميگويد: «تامس کوهن و ديگراني که تأکيد کرده‌اند مشاهده از نظريه انفکاک‌ناپذير است بدين ترتيب مرا قانع کردند». السدر مک‌اينتاير نيز مي‌گويد: «به نظر من مفاهيم صدق و عقلانيت و آفاقيت فقط به مثابه مفاهيم محدودي براي داخل علوم مطرح نشدند بلکه به منزله بخشي از ايدئولوژي علوم مطرح شدند، ايدئولوژي‌اي که از نهضت روشنفکري قرن هجدهم اروپا عمدتاً بر فرهنگ ما سيطره داشته است. تأثير انتقادات کوهن، فوکو، دريدا، و ديگران بوده است که آن ايدئولوژي را مضمحل کرده است». دانلد ديويدسون مي‌گويد: «کوهن فوق‌العاده است در اينکه با به کارگيري زبان پس از انقلاب، بيان مي‌کند که امور، قبل از انقلاب چگونه بوده‌اند». هيلري پاتنم مي‌گويد: «...کوهن نکات مهم چندي درباره نظريه‌هاي علمي و نيز درباره اينکه فعاليت علمي بايد چگونه نگريسته شود مطرح کرده است». پل فايرابند اينچنين مي‌گويد: «کوهن اين نکته بسيار جالب و انقلابي را مطرح مي‌کند که فيزيک، سنتي تاريخي است و بنابراين همان‌قدر نيازمند فهم دروني است که خود تاريخ آن». کارل پاپر مي‌گويد: « نقادي پروفسور کوهن نسبت به آراء من درباره علم جالب‌ترين نقادي‌اي است که من تاکنون با آن مواجه شده‌ام». همچنين مي‌گويد: «کوهن مرا بسيار خوب فهم مي‌کند – به نظر من بهتر از اکثر منتقداني که من مي‌شناسم؛ و نقد اصلي وي بسيار مهم است». او مي‌گويد: «کوهن چيزي را کشف کرده است که من نتوانستم ببينم، و از کشف او بينش و بصيرت قابل توجهي به دست آورده‌ام».

نویسنده در مقدمه کتاب درباره‌ی نگارش کتاب، این چنین مینویسد: «حضور یک‌ساله در جامعه‌ای عمدتاً مرکب از عالمان علوم اجتماعی بود که مرا با مسائل پیش‌بینی‌ناشده‌ای درباره تفاوت‌های میان جامعه دانشمندان علوم اجتماعی و جامعه دانشمندان علوم طبیعی که در میان آنها آموزش دیده بودم مواجه کرد. به‌ویژه، من از تعدد و دامنه تعارضات آشکار میان عالمان اجتماعی درباره ماهیت مسائل و روش‌های مُجاز علمی شگفت‌زده شده بودم. هم تاریخ و هم آشنایی مستقیم من با علوم طبیعی این تردید را در من ایجاد کرد که پژوهشگران علوم طبیعی، در مقایسه با همتایان خود در علوم اجتماعی، پاسخهای محکم‌تر و بادوام‌تری به چنین سؤال‌هایی دارند. با این وصف، کار و کاوش در ستاره‌شناسی، فیزیک، شیمی، یا زیست‌شناسی به‌نحوی است که معمولاً مناقشه شایع بر سر مبانی را، که امروزه فی‌المثل میان روان‎شناسان یا جامعه‌شناسان وجود دارد، ایجاد نمی‌کند. تلاش برای کشف منشأ این اختلاف مرا بر آن داشت تا نقش آنچه را که از آن پس "پارادایم" خوانده‌ام، بشناسم. مقصود من از پارادایم، دستاوردهای علمی‌ای است که عموماً پذیرفته ‌شده‌اند و برای مدتی مسائل و راه‌حلهای الگو را در اختیار جامعه‌ای از کاوشگران قرار می‌دهند. به محض اینکه این قطعه از پازل من در جای خود قرار گرفت، پیش‌نویس این کتاب به‌سرعت تهیه شد.»